You are currently browsing the monthly archive for جون 2008.

امروز خبری در سایت تابناک نظرم را جلب کرد. خبر در مورد توافقی بود بر سر پست معاون اولی در پی دیدار باراک اوباما، نامزد حزب دموکرات امریکا در انتخابات ماه نوامبر ریاست جمهوری، با رقیب سابقش هیلاری کلینتون که دیشب (5 جون) در اتاق پذیرایی منزل کلینتونها در واشنگتن انجام شد. البته نه اینکه خبر تازه ای بود، خبر را پیشتر از CNN و دیگر خبرگزاری های معتبر خوانده بودم اما نکات جالب و بدیعی که تابناک از این دیدار منتشر میکرد، در هیچ منبع خبری دیگری اشاره بدان نشده بود. خبرنگار تابناک که ظاهرا به اعماق حزب دموکرات امریکا نفوذ کرده خبرهای جالبی بدست آورده ببینید:

«خبرنگار تابناک که به بخشی از اسناد مذاکرات دو طرف دسترسی پیدا کرده است، ابتدا اوباما پیشنهاد 30 میلیون دلاری پرداخت هزینه های سرسام آور خانم کلینتون برای ماندن در رقابت تا آخرین لحظه را به خانم کلینتون نموده است و همچنین رهبری حزب در مجلس سنا و فرمانداری ایالت های بزرگ امریکا اما خانم کلینتون تنها صحبت ازمعاون اولی ریاست جمهوری را نموده است و اعلام کرده که به کمتر از این رضایت نمی دهد.»

اینکه تابناکی ها توانسته اند تا این انداره به درون تشکیلات حزب دموکرات نفوذ کرده و اسنادی از مذاکرات محرمانه ای که همین شب گذشته برگزار شده و هنوز در آمریکا، رسانه ها در حال گمانه زنی در مورد محتوای انند چرا که هنوز هیچ اطلاعات موثقی از این ملاقات منتشر نشده، جای بسی مباحات برای تابناکی ها است، با این وجود گافهای عجیبی که در این خبر دیده میشود، شک و تردیدهای زیادی در توانایی نفوذی های تابناک در میان کارشناسان برانگیخته! چرا که بنظر میرسد تابناکی ها فراموش کرده اند که رییس جمهور کوچکترین نقشی نه در انتخاب رهبری حزب دموکرات در سنا دارد و نه در انتخاب فرمانداران. رهبران احزاب دموکرات و جمهوریخواه در سنا توسط خود احزاب انتخاب میشود و فرمانداران هم با رای مردم.

بنظر میرسد بهتر است تابناکی ها که دنیا را با عینک جمهوری اسلامی و مناسبات غیر دموکراتیک حاکم بر آن میبینند برای احترام به شعور خوانندگانشان هم که شده، تنها به اطلاعات نفوذی هایشان! اتکا نکنند و اخبار دریافتی را با منابع آزادی که به آسانی در دسترس همگان است و دسترسی به آنها نیاز به کارآگاه بازی! هم ندارد تطبیق داده و سپس به انتشار آن اقدام کنند.

دنیای غریبی است، هر روز چیز تازه ای میبینی و حدیث تازه تری میشنوی. در کشوری که مغزهایش در حال گریزند و مردمانش زیر فشاری که هرروز بیشتر میشود، در تکاپوی لقمه نانی و در جستجوی سرپناهی. رییس دولتش مدعی مدیریت جهان است و رهبرش داعیه دار ولایت بر نفوس و ناموس مسلمین جهان… میشنوی که انفجار کارخانه ای دهها انسان را به خاکستر بدل میکند و فقر پدری را به کشتن خویش وا میدارد بل شرم نداشتن را به گور برد. قلم را یارای نگاشتن اندوهی نیست که تصاویر کودکان جمع آوری شده خیابانی، ارسال شده به سایتهای خبری ، شاید برای ثبت در تاریخ، بر روح و روان هر انسانی که بویی از شرافت انسان بودن برده باشد می اندازد .

میبینی، همه اینها را میبینی و میشنوی اما گامی بر نمی داری حرکتی نمی کنی می نشینی و اندوهست که تمام وجودت را در آغوش گرفته و سوالی که چه کنم؟ چه میتوانم کنم؟ و در ته دلت، در منتها الیه وجدانت و در عمق ضمیرت باور داری که باید کاری کرد. تا کی نشستن و زانوی غم بغل کردن. تا کی در خلوتت اشک ریختن تا کی بحثهای روشنفکرانه ای که اگر همه اش را به بقالی سر کوچه منزل پدری ات که پاتق بعد از ظهرهای تابستانهای گرم و پر حرارت کودکی ات بود ببری، یک دسته سبزی هم نصیبت نمیشود. اما … چه کنم ؟ انشاهایی را بیاد می آورم که در آنها آرزوهای پاک و زلالی که از ذهن دست نخورده و ناب کودکیمان سرچشمه میگرفت جاری بود تا در زنگ انشا ، طراوتی بهشتی به مدرسه کوچکمان دهد. یادت می آید که در انشاهایت، در پیشگاه همه هم کلاسیهایی که مثل تو، درست مثل خود تو پاک می اندیشیدند گفتی که چرا دوست داری از بین علم و ثروت ، علم را برگزینی. با صدای بلند به همه گفتی که میخواهی پزشک شوی تا دردی از آلام پابرهنگان و فقیران به رایگان درمان کنی، و دوست داری مهندس شوی تا سرپناهی بسازی برای مردم روستاهایی که در نیمه شبهای سرد زمستان، قطرات سرد باران که از سقفهای سوراخ آلونکهایشان میچکد و خواب از چشمان معصوم کودکانشان میرباید و گفتی که میخواهی آموزگارشوی تا به کودکانی که نان آور مادر و برادران و خواهران یتیمشان هستند خواندن و نوشتن بیاموزی. اما اکنون میبینی همه آن رویاها رنگ باخته و … شاید که نه، تو ناتوانی از اینکه به آرزوهایت رنگ واقعیت ببخشی نه اینکه نخواهی، با تمام وجودت میخواهی، میخواهی که به قولی که در همان انشاهایت دادی عمل کنی. از یک سو با خود میگویی برمیگردم تا گرهی از گرههایی که بر دست و پای مردم وطنم زده شده وا کنم اما از سوی دیگر از آنچه در وطنت میبینی میترسی، میترسی که تو هم آلوده شوی. آلوده به بازی های کثیفی که در کوچه پس کوچه های نظامی که بر کشورت حاکم است در جریان است. می نگری که بازار فریب و ریا، تظاهر و دروغ چه رونقی دارد، تو گویی تورم نه تنها در اقتصاد، بلکه در این بازار هم سکه بر سکه صاحبان حجره هایش می نهد. از اینهمه القاب دروغین صاحبان قدرت داری بالا می آوری. ولی امر مسلمین جهان، معجزه هزاره سوم، آیت عظمای خدا و … اینها طنز نیست واقعیاتی است که زمانی که در ایران بودی به بوی تعفنش عادت کرده بودی و آزارت نمی داد اما اینک داری از درون آب میشوی و میسوزی که چه میرود بر وطنی که همه خاطراتت و همه هویتت در آن خاکست. ناگاه دست به قلم میبری که بنویسی تا کمی از درد درونت بکاهی و دیگرانی را که مانند تو می اندیشند و یا از دردی مشابه رنج میبرند بیابی تا شاید راهی به سویی فردایی بهتر گشوده شود.

جون 2008
د س چ پ ج ش ی
 1
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829
30