You are currently browsing the monthly archive for نوامبر 2009.

فرید زکریا: این برنامه جی پی اس است. خوش آمد میگویم به بینندگان در امریکا و نقاط مختلف جهان. من فرید زکریا هستم و این هفته از لندن در خدمتتان هستم. این برنامه را با مصاحبه اختصاصی با مازیار بهاری آغاز میکنم. او گزارشگر مجله نیوز ویک است که چهار ماه را در زندان ایران سپری کرد. او در این باره، در شماره این هفته نیوز ویک نوشته است. داستان او حکایتی بینهایت دردناک و بطور وحشتناکی تکان دهنده است.

و سپس رویداد اصلی. من تازه از دهلی نو باز گشته ام. در آنجا با نخست وزیر هندوستان مانموهان سینگ در تنها مصاحبه تلویزیونی در مورد سفرش به واشنگتن دی سی صحبت کردم.

خوب برنامه رو شروع میکنیم.

زکریا: «همه فراموشت کرده اند» این جمله ای بود که مازیار بهاری در چهار ماهی که در زندان انفرادی  سپری کرد، هر روز از زبان بازجوها می شنید.

مازیار همکار من است- روزنامه نگار خوبی که برای نیوز ویک کار میکند. او همچنین فیلمسازی است که جایزه برده است. او همراه با صدها تن دیگر، در زمان اعتراضاتی که در پی انتخابات بحث برانگیز ایران انجام گردید، باز داشت شد.

سختی های او در ماه اکتبر پایان یافت، زمانی که او در ازای وثیقه سه میلیارد ریالی، معادل سیصد هزار دلار امریکا، آزاد شد. او تنها چند روز قبل از اینکه همسرش، اولین فرزند شان که یک دختر است را به دنیا بیاورد،  به خانه اش در لندن بازگشت. خوشبختم که امروز به مازیار بهاری به عنوان مهمانم، خوش آمد بگویم. ممنون برای اینکه در اینجا هستید.

مازیار بهاری نیوز ویک: متشکرم فرید.

زکریا: پس ما را به ایران در روز ۲۱ ژوئن ببر.

بهاری: خوب من خواب بودم. فکر میکنم ساعت حدودا ۷:۳۰ یا ۷:۴۵ صبح بود. در آنزمان، من پیش مادرم بودم. من در آپارتمان بودم و مادرم آمد، داخل اتاق آمد. من خواب بودم و او گفت » عزیزم چهار نفر اینجایند، آنها میگویند که از دفتر قضایی هستند»– او خود، در باره آنها شک داشت –» و آنها میخواهند تو را با خود ببرند.»

زکریا: پس آنها بلافاصله ترا بردند.

بهاری: آنها مرا بلافاصله بردند. پنج خودرو بیرون منزل منتظر بود و سپس ما از منزل مادرم به سمت شمال براه افتادیم. من از آنها پرسیدم که آیا مرا به زندان اوین میبرند و آنها پاسخ دادند » شاید ببریم شاید نبریم، بنابراین همه چیز از همان ابتدا نامشخص بود. اما وقتی ما به سمت شمال رفتیم، فهمیدم که دارند مرا به اوین میبرند.

زکریا: اکنون اوین زندانی است نظامی. محلی است که شکنجه های زیادی در آنجا صورت گرفته است. روزنامه نگاران غربی بوده اند که در آنجا مردند…

بهاری: خیلی از افراد.

زکریا: … تحت شکنجه.

بهاری: خیلی از افراد.

… زکریا: بنابراین تو وقتی فهمیدی که به آنجا می برندت ترسیده بودی؟!

بهاری: من بسیار ترسیده بودم، منظورم اینست که وقتی من به اوین رفتم و فهمیدم آنجا اوین است، همه آن مصاحبه هایی که در گذشته با افراد مختلفی که در آن زندان شکنجه شده بودند انجام داده بودم را به یاد آوردم. میدانید من همه آن ماجراهای بازجویی ها، بازجویی های چندین ساعته، زندانهای انفرادی– همه چیز [را به یاد آوردم]. نمی دانستم که چه کنم.

زکریا: و وقتی به آنجا رسیدی، آنها هنوز اتهامی را به تو تفهیم نکرده بودند؟!

بهاری: در آغاز، من به طراحی و هدایت رسانه های غربی در ایران متهم شدم. این موردی بود که حدود ده روز برای آن بازجویی شدم. پس از آن…

زکریا: در واقع آنها گفتند– من در مقاله ات در نیوز ویک دیدم — آنها تو را  به همکاری با سی آی ای، موساد و نیوز ویک به عنوان سازمان های اطلاعاتی متهم کردند.

بهاری: و نه تنها این، آنها حتی به نام تو هم اشاره کردند. آنها گفتند که سردبیرهای شما فرید زکریا و کریستوفر دیکی، بخشی از دستگاه اطلاعاتی امریکا هستند و من به آنها گفتم » راستش فرید هیچ وقت این را به من نگفته بود.»

زکریا: من فرض میکنم که آنها هیج اهل شوخی نبودند در این مورد و تو می بایستی خیلی جدی می بودی.

بهاری: من بایستی بسیار به آنها احترام میگذاشتم. من بایستی خیلی مراعات میکردم و خیلی جدی می بودم.

زکریا: اما تو ساعتها و ساعتها و ساعتها بازجویی شدی و تو پس از مدتی چیزی برای گفتن نداشتی، چرا که تو تنها داشتی کارت را به عنوان یک روزنامه نگار انجام میدادی. پس چه به آنها میگفتی؟

بهاری: بازجوی من هر روز به من گفت که من اعدام خواهم شد. منظورم اینست که هر بار در طی حدود ۳ ماه او به من میگفت که «یک روز ساعت ۴ صبح، پس از نماز صبح، تو بیدار میشوی و حلقه دار را در مقابلت می بینی و من سعی میکنم که خودم آنکسی باشم که صندلی را با لگد از زیر پایت خالی میکند و سپس تو آویزان خواهی شد و آن پایان تو است.» بنابراین، من با تهدید اعدام برای حدود سه ماه زندگی می کردم.

زکریا: و  فکر میکنی چرا او این کار را می کرد؟ تا تو را بترساند.

بهاری: تا مرا تحت فشار قرار دهد.

زکریا: و مجبورت کند تا یک چیزی بگویی.

بهاری: دقیقا. او تلاش می کرد تا مرا بترساند و مرا تحت فشار روانی بگذارد، تا من چیزهایی را که آنها می خواستند بگویم. منظورم اینست که من شکنجه فیزیکی نیز شدم اما شکنجه روانی بسیار موثرتر بود.

زکریا: ماهیت شکنجه فیزیکی چه بود؟

بهاری: لگد زدن، مشت زدن، زدن با کمربند. تحقیر کردن ، مهمترین کاری است که با تو در زندان اوین میکنند، زیرا آنها فقط می خواهند، تا آنجا که می توانند تحقیرت کنند تا هر اتهامی را که به تو می زنند بپذیری. آنچه آنها در واقع از من می خواستند که انجام دهم، این بود که از افراد مختلف نام ببرم و حقایقی را در مورد آنها سر هم کنم، تا برای آنان پرونده سازی شود و بویژه آنان اصلاح طلبها و روزنامه نگار ها بودند و چون آنها چیزی بر ضدشان نداشتند، از من میخواستند تا چیزهایی برایشان بسازم، تا آنان را دادگاهی و تعقیب قضایی کنند. نمی دانم چه، ولی آن چیزی بود که در ابتدا به خودم گفتم که من از کسی نام نخواهم برد. اول از همه، من هیچ چیز سری، از هیچ فرد خاص مهمی نمی دانستم و بعد از آن، من فکر کردم که اگر  قرار باشد من در موردشان مسائلی را بهم ببافم، من نمی توانم با خودم کنار بیایم. منظورم این است که من ترجیح میدادم بمیرم.

زکریا: در زندان انفرادی بودن چه حسی دارد؟

بهاری: سخت ترین بخش زندان می تواند زندان انفرادی باشد. میدانید که در قرآن ، خدا می گوید که یکی از تنبیهات گناه کاران، فشار قبر است. وقتی شما در زندان انفرادی هستید، فقط دیوارها را میبینی که به سمت هم می آیند و زندان کوچکتر و کوچکتر می شود و این مثل اینست که در قبر باشید و شما پس از مدتی دچار توهم می شوید.

زکریا: وقتی تو در زندان بودی و فکر میکردی که اعدام می شوی و آن محافط و یا بازجو دائم آنرا به تو می گفتند چه افکاری به ذهنت خطور میکرد؟ ما را در جریان بگذار– منظورم اینست که این تجربه نادری است که اینقدر به مرگ نزدیک باشی. در سرت چه میگذشت؟

بهاری: راستش پس از چند هفته، زمانیکه او مرا به مرگ تهدید کرد، میدانید من فکر کردم حالا که چه؟ من ممکن است اعدام شوم و آن پایان راه خواهد بود. میدانید، گاهی فکر میکردم که اعدام شدن از بودن در زندان انفرادی، برای نمی دانم چه مدت، بهتر است. اما بعضی افراد مجبور بودند سه چهار سال در زندان انفرادی  جمهوری اسلامی بمانند و من دوبار به سرم زد تا خودکشی کنم. من همین عینک را با خودم داشتم و دوبار به این عینک نگاه انداختم و فکر کردم » خوب من همیشه می توانم که عدسی این عینک را خرد کنم و رگ دستم را ببرم.» و تنها به آن فکر می کردم که چقدر زمان نیاز است، تا آنقدر خون از من برود تا منجر به مرگ شود و من شروع کردم به فکر کردن راجع به آن و سپس فکر کردم که نه، من اینکار را نخواهم کرد. چرا من بایستی کار آنها را انجام دهم؟ اگر آنها می خواهند مرا بکشند، خودشان میتوانند اینکار را بکنند. من مجری اعدام خودم برای آنها نخواهم بود. و اینکه من چیزهای زیادی برای از دست دادن داشتم. خانواده ام را داشتم. همسرم و فرزندم را داشتم. من مادرم را داشتم، خانواده و دوستان . آنها استاد شکنجه روانی اند. آنها دقیقا میدانند چه باید بکنند.

زکریا: بنابر این مازیار، در آخرین مرحله زندانی بودنت، حدودا بیست روز قبل از اینکه آزاد شوی، گفتی چیزهایی شروع به تغییر کرد؟ چرا فکر میکنی تغییراتی ایجاد شد؟

بهاری: آن عمدتا به دلیل کمپین بین المللی برای من بود و بدلیل فشار بین المللی، همینطور بدلیل فشارهای داخلی. همانطور که میدانید، بیشتر همکاران من، شامل خود تو و بسیاری دیگر، برای من کمپین کردند. منظورم اینست که آن یک کمپین بدون توقف بود. من هیچ چیزی در این مورد نمی دانستم. من هیچ چیزی نمی دانستم، تا اینکه راستش یک روز در ماه سپتامبر، نگهبان من، نگهبانان زندان — که آدمهای خوبی بودند، در واقع آنها از اعضای سپاه پاسداران نبودند، آنها بسیار حرفه ای بودند —  شروع کردند به نامیدن من بنام آقای هیلاری کلینتون. من از آنها پرسیدم «چرا مرا هیلاری کلینتون صدا می زنید؟» آنها گفتند چون شب قبل، هیلاری کلینتون در مورد تو صحبت کرد و آنان آنرا در تلویزیون ایران نشان داده بودند.

زکریا: که آنهم در واقع در این برنامه بود.

بهاری: دقیقا!

— کلیپ مصاحبه زکریا با هیلاری کلینتون وزیر خارجه امریکا

… زکریا: من بایستی از شما یک سوال که خودم به آن علاقه مندم، بپرسم. یکی از گزارشگران نیوز ویک مازیار بهاری..

هیلاری کلینتون وزیر خارجه امریکا: درست است.

زکریا: … که بازداشت شده است، اکنون درحال محاکمه ای است که میتوان آنرا نوعی از محاکمه های نمایشی استالینی نامید، واکنش شما به آن چیست؟

کلینتون: خوب، من از رفتاری که با آقای بهاری و دیگران می شود، منزجرم و این [رفتار دولت ایران] نشانه ضعف است. این نشان از آن دارد و فکر می کنم، بهتر از هر چیزی گویای آنست که رهبری ایران از مردم خود می ترسند و از حقیقت و حقایقی که بیرون می آید، می ترسد.

— پایان کلیپ مصاحبه با کلینتون

بهاری: بنابراین، در آن لحظه من می دانستم که یک کمپینی وجود دارد.  در واقع، کمپینی بزرگ در حال انجام بود، چرا که در غیر این صورت، وزیر امور خارجه امریکا درباره من سخن نمی گفت. بنابراین،

آن روز شاید بهترین روز در دوران زندانی بودنم بود.

زکریا: یک چیزی بود که من می خواستم به آن بپردازم که فراموش کردم. پس، وقتی تو در زندان بودی، آنها شروع به سوال پرسیدن از تو در مورد بخشی از برنامه «دیلی شو» جان استوارت کردند.

بهاری: بله!

زکریا: در باره آن بگو.

بهاری: آن واقعا مسخره بود. همانطوری که میدانید، من شاید یک هفته قبل از بازداشتم، در برنامه «دیلی شو» بودم و در آن بخش از برنامه، جیسون جونز، گزارشگر برنامه «دیلی شو»، وانمود میکرد که جاسوس است. او وانمود می کرد که یک امریکایی بی سوادی است که هیچ چیزی در باره خاورمیانه نمی داند. او چفیه فلسطینی به گردن بسته بود و عینک دودی به چشم داشت. یک روز، بازجوی من به من گفت که » ما ویدیوی مهمی علیه تو داریم» و من متحیر که آن چیست. آنها آن ویدیو را به من نشان دادند. و من فقط — من می خواستم از آنها بپرسم که شما چه چیزی کشیده اید؟!  واقعا باور کردنی نبود.

و من از آنها پرسیدم » امیدوارم که شما باور نکنید که او جاسوس واقعی است.»

و بعد آنها گفتند » ما مطمئنیم که یک چیز مشکوکی در مورد او وجود دارد، برای اینکه چرا او وانمود می کند که جاسوس است؟ و چرا او تو را برای برنامه اش انتخاب کرد؟

… زکریا: مازیار بهاری، بسیار باعث خوشبختی است که برگشتی.

بهاری: خیلی ممنون.

زکریا:.. و ترا در این برنامه داریم.

بهاری: ممنون.

زکریا: و ما هفته آینده، با مطالب بیشتری از مازیار بهاری باز خواهیم گشت، اینکه او چگونه از زندان خارج شد و اینکه او در مورد  ایران و آینده مخالفان دولت ایران چه می اندیشد.

نوامبر 2009
د س چ پ ج ش ی
 1
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829
30